دایی علی رفت.
سلام ستیلا جان. اصلا دستم نمی چرخه که چیزی بنویسم.دلم خیلی گرفته است... یادته بهت یه خبر خوب دادم و گفتم دایی علی اومده؟ حالا می خوام یه خبر بد بهت بدم و اون اینکه دایی علی برای همیشه رفته... دو روز بعد از اینکه دایی خونه ی ما موند از شمال زنگ زدند و گفتند که مامان بزرگم فوت شده و من و بابایی و دایی به اتفاق خاله سودابه و شوهرخاله و معین رفتیم شمال.البته زمانی که ما رسیدیم مراسم خاکسپاری تمام شده بود.شب بود و ما رفتیم خونه ی پدربزرگ.دایی حالش خوب نبود و سرما خورده و بود تب و لرز داشت.بخاطر همین بعد از یکی دو ساعت رفتیم خونه ئ پدر جون.همه خوابیدیم. روز بعد دایی خیلی سرحال شد.با دوستاش قرار گذاشت و رفت بیرون.شب باز که ا...
نویسنده :
مامان جونی*زی زی*
1:53